انجام عمل قلب در تبریز توسط پزشکیان + عکس فوت یک زائر ایرانی هنگام طواف مستحبی در حج (۱ خرداد ۱۴۰۴) اطلاعیه آموزش و پرورش در خصوص پخش برنامه «الو امتحان» اصلاح شرط سنی شرکت در آزمون نظام روانشناسی و مشاوره صدور هشدار زرد هواشناسی در خراسان رضوی و ۳ استان دیگر در پی پیش‌بینی رگبار باران (یکم خرداد ۱۴۰۴) ظفرقندی: سازمان بهداشت جهانی توجه بیشتری به حضور ۴.۵ میلیون پناهجو در ایران داشته باشد برخورد با اوباش، زورگیری در تهران را ۳۳ درصد کاهش داده است همکاری شهرداری مشهد و دانشگاه علوم پزشکی برای نجات بینایی هزاران نفر | شرایط اهدای قرنیه: از مرگ مغزی تا مرگ قلبی + فیلم جزئیات جدید از متناسب‌سازی و افزایش حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی (یکم خرداد ۱۴۰۴) اسراف در مصرف، بلای جان کشور | روایت شهرآرانیوز از ناگفته‌های تلخ الگوی مصرف، به‌مناسبت روز ملی بهره‌وری پیش‌بینی ورود سامانه بارشی به کشور (یکم خرداد ۱۴۰۴) شیرین‌بیان، گیاهی تلخ با خواصی شیرین برای بدن واکسن زونا می‌تواند از سلامت قلب محافظت کند هشدار به زنان: از هر ۸ زن یک نفر به سرطان سینه مبتلا می‌شود ادعای هولناک دختر ۱۸ ساله: خواستگارم مرا ربود و تجاوز کرد جزئیات انفجار مهیب در دکه فروش غیرمجاز بنزین در پیشوا (۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) با گرفتن کارت اهدای عضو، مهم‌ترین وصیتتان را به اطلاع خانواده برسانید | تصمیم حیاتی انهدام باند سارقان خودرو در مشهد چناران خراسان رضوی یکی از مقاصد محبوب گردشگران خارجی گواهی انحصار وراثت از مردادماه سیستمی صادر می‌شود والدین چگونه می‌توانند در ایام امتحانات، حامی فرزندان خود باشند؟ همکاری داروخانه‌ها با پلتفرم‌های اینترنتی ممنوع شد دستگیری ۴ آدم‌ربای فراری از سیستان و بلوچستان در مشهد (۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) امضای تفاهم‌نامه وزارت کشور و فدراسیون ورزش‌های زورخانه‌ای | زنگ جوانمردی از شنبه در مدارس به صدا درمی‌آید سازمان ثبت احوال: نسبت‌ تولد به مرگ در ایران، ۲ به یک است ۳۰۰ میلیون دلار از صندوق توسعه ملی برای تأمین دارو تخصیص یافت آموزش و پرورش درمورد دریافت هزینه اضافه به مدارس هشدار داد فراخوان جدید کانون پرورش فکری منتشر شد + شرایط ثبت‌نام اطلاعیه جدید آموزش و پرورش درمورد آزمون اعزام فرهنگیان به مدارس خارج از کشور پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (چهارشنبه، ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) | کاهش شدت گرما از فردا با احتمال رگبار باران در برخی نقاط فشار کاری، اضافه کار اجباری و حقوق ناچیز پرستاران مشهدی | «پرستاری» در کُما
سرخط خبرها

آغوش همیشه گرم بابا

  • کد خبر: ۸۴۴۴۷
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۴
آغوش همیشه گرم بابا
محمدرضا امانی - نویسنده

درحالی که ۲ انگشت بابا را در مشت می‌فشردم و هراسی در رگ هام جاری بود، به جاده خالی چشم دوخته بودم و فکر می‌کردم اگر هوا تاریک بشود و مینی بوس از راه نرسد، می‌خواهیم چه بکنیم؟

کلاس سوم ابتدایی بودم و کمی از سگک کمربند بابا بلندتر بودم. آن روز، غروب پنجشنبه‌ای در اواخر تابستان بود و من و بابا کنار جاده فرعی ایستاده بودیم تا مینی بوس روستا برسد و ما را سوار کند؛ مینی بوسی که برایم یک کشتی نجات بود.

آن زمان‌ها مثل حالا نبود که حتی وسط برهوت هم قطار خودرو‌ها را ببینی که آن دور‌ها می‌گذرند. روستا فقط یک مینی بوس داغان و فرسوده داشت که صبح‌ها به شهر می‌رفت و عصر‌ها هم بر‌ می‌گشت.

هوا داشت تاریک می‌شد و شک داشتیم که مینی بوس گذشته است یا نه. غرق در خیالات کودکی به دسته گرگ‌ها فکر می‌کردم که به زودی به ما حمله خواهند کرد. هر لحظه که می‌گذشت، از ترس بیشتر خودم را به پا‌های بابا می‌چسباندم.

زمستان قبل در سحرگاه یخ بندانی که برف تمام دشت را سفید کرده بود، از روی پشت بام گرگ‌ها را دیده بودم که آن دور‌ها بر سر لاشه الاغ همسایه مان جست و خیز می‌کردند. هوا به قدری سرد بود که وقتی نفس می‌کشیدم، سینه ام را می‌سوزاند. زوزه گرگ‌ها تمام اهالی روستا را روی پشت بام‌ها کشانده بود تا شاهد ضیافت هولناک گرگ‌ها باشند.

نمی‌دانم آن لرزی که به جانم افتاده بود، از سرما بود یا از دیدن گرگ ها. بابا بغلم کرد و میان پوستینی که بر شانه انداخته بود، جایم داد. گرم شدم و همان جا به خواب رفتم.

اما آن غروب تابستانی هیچ پشت بامی نبود تا ما را از شر حیوانات وحشی در امان بدارد؛ فقط جاده‌ای بود وسط بیابان که عین مار سیاهی پیچ وتاب می‌خورد و در پشت کوه‌ها ناپدید می‌شد. خانه امن ما پشت همان کوه‌ها بود.

دیگر طاقت نیاوردم و آن پرسشی را که در ذهن کودکانه ام به بزرگ‌ترین سؤال دنیا بدل شده بود، به زبان آوردم: «اگر مینی بوس رفته باشد چه؟!» تنها لحظاتی بعد از این حرف بود که قلبم آرام گرفت. بابا لبخندی زد و انگار که ترسم را فهمیده باشد، دست هایم را گرفت و من را روی پشت خودش جا داد و پیاده به راه افتاد.

چشمم به زمین بود و در تاریک روشنای دم غروب خار‌هایی را می‌دیدم که از وسط آسفالت سر بر آورده بودند. وقتی بیدار شدم، در اتاق خانه خودمان در روستا بودم. هیچ کس در اتاق نبود، اما صدای خنده جمعیتی را از حیاط می‌شنیدم.

بعد‌ها که بزرگ‌تر شدم، خیلی اوقات می‌شد که آن جاده را پیاده تا روستا رفتم. آن قدر‌ها هم که خیال می‌کردم طولانی نبود، اما برای همیشه در زندگی هر وقت خودم را وسط یک برهوت تنها می‌بینم، ترس به سراغم می‌آید که اگر هوا تاریک بشود چه؟! به بابا فکر می‌کنم و حتم دارم که هرطور شده است، من را به خانه می‌رساند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->